حسادت

ساخت وبلاگ
از وقت هایی که درس می خواند متنفر بودم. با وقت هایی که کتاب می خواند. مثل این بود که فاحشه ای را با خودش به خانه آورده باشد. می رفت توی اتاق و به تمام رفتارهای من برای جلب توجه اش، بی توجه می شد. وقت هایی که به بهانه ای می رفتم توی اتاقش، با نگاهی بدون حس و مصمم منتظر می ماند تا حرفم را بزنم و از اتاق بیرون بروم تا کتابش را تمام کند. کم پیش می آمد مشکلمان سر درس باشد. خیلی به ندرت ممکن بود که بخواهد درسی بخواند. عموما کتاب های جذاب، می شدند خوره ی جانم. بدترین بخشش، بی تفاوتی بود. حتی وقتی با عصبانیت داد می زدم که اگر الآن راجع به این موضوع خاص حرفی نزنی هرگز حق نداری حرفی بزنی، با نگاهی متعجب - که مطلقا متوجه حال بد و حسادت من نمی شد یا می شد و برایش اهمیتی نداشت - می گفت: من نمی فهمم چرا اینطوری می کنی الکی... و باز زل می زد به آن صفحه ی لعنتی که مشخص بود بیش از من دوستش می دارد. 

همیشه به نویسنده ها حسادت می کردم، ولی حس حسادت به یک نوشته، به مراتب کشنده تر است.

 

پ.ن: البته که روز تولدم یک پست مناسب نوشتم. البته که مدام اینجا می نویسم، اما به دلیلی که واقعا برای خودم هم مشخص نیست، هیج کدامشان را پست دائم نمی کنم. این را دفعه ی بعدی که اینجا می آیم می بینم و با خودم می گویم: اینو چرا موقتش کردم؟!

جوابی نیست...

مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : حسادت,حسادت زنانه,حسادت در قرآن,حسادت چیست,حسادت دکتر هلاکویی,حسادت شعر,حسادت عاشقانه,حسادت مردان,حسادت مادر به دختر,حسادت زنان به یکدیگر, نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 198 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 22:45