ساز و کار

ساخت وبلاگ

امشب، هی دلم می‌خواهد بنویسم. وقت‌هایی اینطوری می‌شوم که توی یک جمع هستم و به دلایلی نمی‌توانم با کسی حرف بزنم. حالا دلیلش هرچیزی می‌تواند باشد. مثلا صدا خیلی بلند باشد، خسته باشم، آدم‌ها بی ربط باشند یا من، حس کنم هوا کم است! این وقت‌ها پناه می‌آورم به نوشتن. دقیقا در همین‌وقت‌ها ته هیچ صدایی نمی‌آید، یک نفر توی سرم شروع می‌کند به خواندن یک متن، و من شروع می‌کنم به نوشتنش.

این بار، این جمع، که همه‌شان آدم‌های دوست‌داشتنی هستند، در اطرافم جریان دارند  و من آمده‌ام سراغ نوشتن.

چطور همه‌جا اینقدر روشن است؟ و همه‌جا صدا هست؟ و آدم‌ها مدام حرف‌های جدی از جیبشان در‌می‌آورند و بحث‌های جدید دارند؟بعد یلدم می‌افتد که خودم هم همین‌طوری بودم. خودم هم همیشه کلی حرف داشتم و اطرافم پر از سر و صدا بود. هی فکر می‌کنم به اولش. به اینکه چه‌طور شروع می‌کردم به حرف زدن؟ چطور سر صحبت را باز می‌کردم؟

بوی غذا می‌زند زیر دماغم. چطور بوی غذا می‌تواند اینقدر حالم را بد کند؟

انگار آدمی نه فقط ساز و کارش، انگار گاهی حتی خودش هم عوض می‌شود.


برچسب: من, من واقعی
+  شنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۰| 21:4 | مفرد مونث بي مخاطب!  | |

مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 101 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:16