نامه دوم

ساخت وبلاگ
لرد عزیز

داشتم برایت نامه ی دیگری می نوشتم که دیدم جواب دادی! متعجب شدم. این یکی هیچ کجای محاسباتم نبود. از لطفت به بابی ممنونم. صداقتی که توی کلماتت بود را دریافت کردم و البته که برایم تسکین خوبی بود.

گفته بودی شجاع باشم و فراموش کنم. البته که اینکار را کرده ام. سعی نکن بی خیال همه ی کارهایی که کرده ام تا همه چیز را فراموش کنم بشوی و انکار هم نکن که خودت هم می دانی که همه چیز را فراموش کرده ام. اما حتما خودت هم می دانی که سازوکار فراموشی که در اثر بیماری یا ضربه ی ناگهانی باشد، با ساز و کار فراموشی دردناک و خود خواسته فرق می کند.

من فراموش کرده ام اما این به این معنی نیست بتوانم مثل آدم های خوشبخت بگویم که: " او را دیدم.... اما دیگر هیچ چیز یادم نمی آید!"

این شدنی نیست. فراموشی برای آدمی که با یک تجربه زندگی کرده است سازوکار دیگری دارد. مثل فراموش کردن پاییست که در جنگ قطع شده. فراموشش می کنی. می دانی که دیگر پایی نداری. حسش نمی کنی موقع راه رفتن حسابش نمی کنی. حتی وقتی از جنگ حرف می زنی و می گویی در جنگ پایت را از دست داده ای هم فراموشش کرده ای انگار داری از یک برنامه ی تلویزیونی جالب حرف می زنی. همه ی این ها ناخودآگاه رخ می دهد. نه درد را به یاد می آوری نه زخم را. می دانی اما فراموش کرده ای. نمی شود ندانست. نمی شود که نفهمید که چه روزگاری بر آدم گذشته است. اما می شود درد را از یاد برد. آدم درد کشیده ای که دوباره می خندد، چیزی را که باید فراموش کند را فراموش کرده است. و آن هم این است که این زندگی تا چه حد می تواند وحشی و خشن و خشمگین باشد. گفته بودم که مثل یک جنگ زده می مانم. 

یکبار تصادف وحشتناکی کردم. یادت هست؟ اتومبیلم با شتاب زیاد از روبرو به یک کامیون خورد و تو وقتی اتومبیل را دیدی، مطمئن بودی که مرده ام! اما نمردم. زنده ماندم و هیچ اتفاق خاصی هم برایم نیفتاد. اما تا مدتها، اعضای بدنم می توانستند تکان ناگهانی، کشیده شدن و بوی روغن سوخته را حس کنند. این یعنی به یاد آوردن. خیلی طول کشید که یاد بگیرم چطور باید فراموش کنم. که دیگر بدون وحشت رانندگی کنم، تا اتومبیلی از روبرو می آید ماشین را به سمت مخالف نکشم، بر خودم غلبه کنم و نترسم! اما بالاخره موفق شدم.

خواهش می کنم ارزش کارم را کم نکن! فراموش کردن از سخت ترین کار های دنیاست! این را بدان، اگر فراموشت نکرده بودم، هرگز نمی توانستم تو را به یاد بیاورم و برایت نامه ای بنویسم. هرگز...

 

حالا دارم لارا داجت گوش می کنم. بدون اینکه دوستش داشته باشم. و ازش لذت می برم بدون اینکه برایم هیچ لذتی داشته باشد. این را هم به تازگی یاد گرفته ام "زخم" عزیز. تو بهترین زخمی بودی که می توانستم داشته باشم. کامل و در عین حال، غیر عفونی! این را هم به تازگی یاد گرفتم. در همه چیز می توان زمینه های شکرگزاری پیدا کرد.

به قدر یک کودک اول دبستانی دارم زندگی کردن را یاد می گیرم. لابد داری به من می خندی. خوشحالم. بخند.

همیشه بخند. خواندن نامه ات، خوش می گذرد! برایم بنویس

خداحافظت

مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 184 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 20:58