بایکوت

ساخت وبلاگ
امشب آنقدر غمگینم که خیال می کنم همه ی دنیا علیه من هستند. درست حس بچه هایی را دارم که خیال می کنند توی کلاس همه پشت سرشان حرف می زنند. دلم می خواهد کز کنم توی خودم و دیگر مدرسه نروم. دلم می خواهد تک تک بچه ها بیفتند زمین و پایشان بشکند. دلم می خواهد دفتر مشق تمام بچه ها پاره شود. دلم می خوهد دنیا از همه ی بچه ها انتقام بگیرد چون من نمی توانم این کار را بکنم. چون من تنها مانده ام و می دانم که اگر تا این حد تنها نبودم حتما می توانستم از خودم دفاع کنم. چون من در توضیح دادنِ مشکلم و در شنیده شدن، مشکل دارم! دلم می خواهد هیچ کدام از آن هایی که در تنهایی من مقصرند وجود نداشته باشند. اما فردا صبح هم که بروم به مدرسه، همه ی بچه ها با دفتر مشق های تر و تمیز جلد گرفته و پاهای سالم، توی کلاس می نشینند و باز من حس خواهم کرد که دارند در مورد من پچ پچ می کنند. کاش می شد از فردا مدرسه ای در کار نباشد....
برچسب: تراژدی, سندروم زندگی, من؛ من ِ واقعی
+  سه شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۵| 21:53 | مفرد مونث بي مخاطب!  |  |
مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 193 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 4:52