let me sing you a waltz...

ساخت وبلاگ
بودن با لرد مثل زندگی در دهه 90 میلادی بود. قدیمی، کهنه، اندکی زرد و همه چیز انگار در خانه های پهن و بزرگ و پر از خرت و پرت های ریز و درشت و به درد نخور آمریکایی می گذشت. همه ی دیدار های جذاب با آدم های خاص نصیب لرد می شد و من زنی بودم با شلوار جین گشاد و موهای درست کرده با "تافت" - که اتفاقا مد آنروزها بود- و کار می کردم و فکر می کردم کار کردن از رسالت های زنان است و لرد هم از بابت این حماقت من خوشحال بود. در به یاد آوردن تمام خاطرات آن روزهای دهه نودی یک کش آمدن وجود دارد. درست مثل آهنگ های قدیمی با طنینی که توی گوش می ماند. نمی توانی با اطمینان بگویی که این طنین خوب است و آن را دوست داری یا نه، اما می توانی مطمئن باشی که هست و هر بار که این طنین را هر کجا می شنوی، چه در یک مغازه ی قدیمی و چه در یک اسباب بازی کهنه با جعبه ی موسیقی اش، حس می کنی زمان به عقب برگشته...

زمان به عقب برگشته و تو همان شلوار جین مد روز را پوشیده ای و موهای کوتاهت را  با مقدار زیادی "تافت" پف داده ای و با خودت فکر می کنی که بعد از یک روز کاری سخت می روی و مردی را می بینی که احتمالا روزش را با دیدن آدم های جذاب گذرانده است. اتفاقات خوبی که هیچ کدام را برای تو تعریف نمی کند...

زندگی با لرد مثل شنیدن یک آهنگ بود. من را به عقب می برد. به جایی در دهه نود، و تمام هم نمی شد...

پ.ن1: واقعا نمی شود گفت که زندگی در دهه نود خوب است، وقتی می دانی یا باید در دهه های قبل تر زندگی می کردی، یا بعد تر...

پ.ن2: می شود که این متن را با این آهنگ بخوانید... اسمش هست  a waltz for a night (شماره ۲ از آن صفحه!)


برچسب: سندروم زندگي, تراژدى, لرد آلفرد داگلاس, موسیقی و البته که دیگر هیچ
+  جمعه دوازدهم آذر ۱۳۹۵| 12:42 | مفرد مونث بي مخاطب!  |  |
مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 4:52